نه اینکه دیر به دیر یادت میوفتم نه؛ مگه میشه آدمی که زود به زود محتاجته دیر به دیر به یادت باشه؟! ..
فقط این دنیا درگیر کننده ی مزخرفه. همین.
نه اینکه دیر به دیر یادت میوفتم نه؛ مگه میشه آدمی که زود به زود محتاجته دیر به دیر به یادت باشه؟! ..
فقط این دنیا درگیر کننده ی مزخرفه. همین.
این حال و هوای پاییزی،
محتاج یه کوچه ِباغ پوشیده از برگ منتهی به یه خونه ی کاهگلی و آهنگ سمت باران مجید اخشابی و قدم زدنهای دونفرهست...
زان سوی او چندان کرم، زین سو خلاف و بیش و کم
زان سوی او چندان نِعَم، زین سوی تو چندین خطا
-مولانا
دِلَم گِرفتِه و میخواهَمَت چِهکار کُنَم؟
فیل کوچک که هیچی؛ الان حس میکنم یه فیل ِزخمیام.
کسی هست بتونه برام کد قالب بفرسته؟ یا قالب بسازه؟ یه کمکی کنین یه کم این خونه ی تحمیلی رو نونوار کنم:) علی یارتون:)
حس و حال زن تنهایی رو دارم که مردش اونو با چندتا بچه ی قد و نیم قد و هزار آرزوی ِنشکفته رها کرده و رفته؛ حالا یکی پیدا شده و میخواد مرهمی بشه واسه زخماش و محرمی واسه دردای دلش، زنی که هم به سایه سر احتیاج داره و هم به اونی که رفته همچنان وفاداره، زنی که دیوارای خونه ی جدید با میله های زندان براش فرقی نداره، زنی که خونه خودشو میخواد، حوض نقلی وسط حیاطشو ، باغچه و گلدونای شمعدونیش رو، ولی دیگه هیچ امیدی به برگشت اونا نیست.
اینه شرح حال من و بلاگفایی که منو با آرشیو چند ساله رها کرد و رفت ، اینه روزگار من و غربت فضای بلاگ؛ که میشه توش زنده موند اما نمیشه زندگی کرد .. چشمم به دریه که هرگز باز نمیشه .. و خدایا؛ اشکو الیک غربتی.
هرچقد میام به روی خودم نیارم نمیشه که نمیشه؛
من بلاگفای خودمو میخوام.
[ خدایا ؛ بلاگفا رو آزاد کن . از خرمشهر که سخت تر نیست ،
خدایا ؛ مروح کن دل و جان را / دل ِتنگ پریشان را / گلستان ساز زندان را / بر این ارواح زندانی ]
اگه خواستی بری سیدخندان ، هرجوری شده برو سیدخندان.
فوق لیسانسهها - سروش صحت
فقط من نمیدونم دقیقا سیدخندانم کجاست!یعنی لحظه به لحظه سیدخندانم تغییر میکنه؛ شاید واسه همینم هست که نمیرسم بهش :|
از تُ بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب ِسر نگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تُ با ما کردی
تُ بمان و دگران وای به حال ِدگران
شهریار
قرار بود دنیا را فتح کنم، از قطب شمال تا قطب جنوب ! نفهمیدم چی شد که نشد!
دوست داشتم باستان شناس شوم و مسافر تاریخ ! نفهمیدم چی شد که نشد!
حقوق خواندم که حق باشم و حق بگیرم ! این یکی را فهمیدم چی شد که نشد !
و در نهایت یک فیل شدم ، یک فیل کوچک در گوشه ای از باغ ِوحش دنیا که آرزو دارد دنیا همان جنگلی بشود که بود ، بی قفس ،بی نرده ، بی تماشاچی و بی اسلحه.
شما نوشته های یک فیلچه را میخوانید از جنوب غربی آسیا ، خاورمیانه ، ایران ِزیبا.